جدول جو
جدول جو

معنی نگار نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

نگار نهادن
(غُ شُ دَ)
نگار بستن. حنا بستن. حنا بر دست و پای نهادن:
شیرمرد همه جهان بودم
عشق بر دست من نگار نهاد.
عطار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گام نهادن
تصویر گام نهادن
قدم گذاشتن، راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَ)
ذخیره کردن. انبار کردن:
وآنگه به تبنگوی کش اندرسپردشان
ورزآنکه نگنجند بدو در فشردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
منوچهری.
نخلها بر کوه و کندو و شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
مولوی.
آرزو می کارم و انبار حسرت می نهم
منتش بر من اگر برقم بخرمن دشمن است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چُ خوَرْ / خُرْ دَ)
به امانت سپردن. امانت دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هر آنکس که زنهار خواهد نهاد
خدایا بدست تو بایدش داد.
شمسی (یوسف و زلیخا، یادداشت ایضاً).
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
لنگر افکندن. لنگر انداختن: عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد به جهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به زمین نهادن بار. بار بنهادن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا
(وَ گَ تَ)
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) :
عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد
قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد.
مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج).
، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دَ)
قدم گذاشتن. قدم برداشتن: تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. (تاریخ بیهقی).
آنها که پای در ره تقوی نهاده اند
گام نخست بر در دنیا نهاده اند.
عطار.
چو آب از اعتدال افزون نهد گام
ز سیرآبی بغرق آرد سرانجام.
نظامی.
گوید که تو از خاکی ما خاک توئیم اکنون
گامی دو سه بر ما نه، اشکی دو سه هم بفشان.
خاقانی.
گام در صحرای دل باید نهاد
ز آنکه درصحرای گل نبود گشاد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عِ گِ کَ دَ)
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن:
نظر بر یکدگر چندان نهادند
که آب از چشم یکدیگر گشادند.
نظامی.
نظر در نیکوان چندان نهادم
که شد ناگه دل زارم گرفتار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ خوا / خا تَ)
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن:
که خضرا نهادند نامش ردان
همان تازیان نامور بخردان.
فردوسی.
نام نهی اهل علم و حکمت را
رافضی و قرمطی و معتزلی.
ناصرخسرو.
گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست
کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب.
انوری.
، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
لغت نامه دهخدا
لنگر انداختن لنگر افکندن، اقامت کردن بجایی عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد بجهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار نهادن
تصویر بار نهادن
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خار نهادن
تصویر خار نهادن
جفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گام گذاردن قدم گذاشتن: هر که در راه او نهادی گام گشتی از زخم تیغ دشمنکام. (هفت پیکر. ارمغان)، روانه شدن رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام نهادن
تصویر نام نهادن
اسم گذاشتن تسمیه: (واین مجموعه رالباب الالباب نام نهاد)، نام باقی گذاشتن نام نیک یافتن
فرهنگ لغت هوشیار