ذخیره کردن. انبار کردن: وآنگه به تبنگوی کش اندرسپردشان ورزآنکه نگنجند بدو در فشردشان بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار. منوچهری. نخلها بر کوه و کندو و شجر می نهند از شهد انبار شکر. مولوی. آرزو می کارم و انبار حسرت می نهم منتش بر من اگر برقم بخرمن دشمن است. ظهوری (از آنندراج)
ذخیره کردن. انبار کردن: وآنگه به تبنگوی کش اندرسپردْشان ورزآنکه نگنجند بدو در فشردْشان بر پشت نهدْشان و سوی خانه بردْشان وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار. منوچهری. نخلها بر کوه و کندو و شجر می نهند از شهد انبار شکر. مولوی. آرزو می کارم و انبار حسرت می نهم منتش بر من اگر برقم بخرمن دشمن است. ظهوری (از آنندراج)
به امانت سپردن. امانت دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر آنکس که زنهار خواهد نهاد خدایا بدست تو بایدش داد. شمسی (یوسف و زلیخا، یادداشت ایضاً). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
به امانت سپردن. امانت دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر آنکس که زنهار خواهد نهاد خدایا بدست تو بایدش داد. شمسی (یوسف و زلیخا، یادداشت ایضاً). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) : عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد. مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج). ، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) : عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد. مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج). ، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
قدم گذاشتن. قدم برداشتن: تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. (تاریخ بیهقی). آنها که پای در ره تقوی نهاده اند گام نخست بر در دنیا نهاده اند. عطار. چو آب از اعتدال افزون نهد گام ز سیرآبی بغرق آرد سرانجام. نظامی. گوید که تو از خاکی ما خاک توئیم اکنون گامی دو سه بر ما نه، اشکی دو سه هم بفشان. خاقانی. گام در صحرای دل باید نهاد ز آنکه درصحرای گل نبود گشاد. مولوی
قدم گذاشتن. قدم برداشتن: تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. (تاریخ بیهقی). آنها که پای در ره تقوی نهاده اند گام نخست بر در دنیا نهاده اند. عطار. چو آب از اعتدال افزون نهد گام ز سیرآبی بغرق آرد سرانجام. نظامی. گوید که تو از خاکی ما خاک توئیم اکنون گامی دو سه بر ما نه، اشکی دو سه هم بفشان. خاقانی. گام در صحرای دل باید نهاد ز آنکه درصحرای گل نبود گشاد. مولوی
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن: نظر بر یکدگر چندان نهادند که آب از چشم یکدیگر گشادند. نظامی. نظر در نیکوان چندان نهادم که شد ناگه دل زارم گرفتار. امیرخسرو (از آنندراج)
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن: نظر بر یکدگر چندان نهادند که آب از چشم یکدیگر گشادند. نظامی. نظر در نیکوان چندان نهادم که شد ناگه دل زارم گرفتار. امیرخسرو (از آنندراج)
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن: که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان. فردوسی. نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی. ناصرخسرو. گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب. انوری. ، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن: که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان. فردوسی. نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی. ناصرخسرو. گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب. انوری. ، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
لنگر انداختن لنگر افکندن، اقامت کردن بجایی عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد بجهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان
لنگر انداختن لنگر افکندن، اقامت کردن بجایی عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد بجهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان